رایانرایان، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

رایان ، شاهزاده کوچک

تقلید صدااااا

شاهزاده مامان تازگی ها باهات تمرین حرف زدن می کنم اینطوری : مااااااااااااااااا ماااااااااااااااااااا بااااااااااااااااا بااااااااااااااااااااا و شما در جواب فقط می گی آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ ولی من باز هم باهات تمرین می کنمممممممممممم عشق من دیشب چند تا عکس خوشکل ازت گرفتم حیفم اومد اینجا نگذارم ...
21 شهريور 1391

نفس مامان

عشق مامان و بابا شما هر روز و هر لحظه داری بزرگتر می شی و من و بابا بیشتر غصه می خوریم ... می دونی چرا چون دوست نداریم بزرگ شی .. دوست داریم تو همین سن و همین لحظه زمان متوقف شه ... وای نمی دونی چقدر با نمک شدی جیگرمممممممممممممم ... امروز داشتم می بوسمت که صدای بوسیدن من و تقلید کردی کلی بهت خندیدیم ... بابایی بهت زبون درازی می کنه و تو هم اداش در می یاری ... نفسم داره کم کم چهار ماهت تموم می شه و ما تصمیم داشتیم شما رو از پایان چهارماهگی بزاریم تو تخت پارکت تو اتاق خودت که بخوابی ولی هنوز به گهوارت عادت داری و جای دیگه ای نمی خوابی ... حالا می خوایم تخت پارکت و به اتاق خودمون منتقل کنیم تا بعد با تخت پارکت بری تو اتاق خودت ... گرچه د...
20 شهريور 1391

تجربه اولین غلتیدن

جگرگوشه من : امروز ساعت 11 صبح داشتم تلفنی با بابایی صحبت می کردم ... شما دراز کشیده بودی و برای خودت آواز می خوندی اینطوری (آققققققققققققووووووووو ققققققق ممممممم) یهو دیدم داری سعی می کنی به پهلو شی ... منم همینطوری که صحبت می کردم داشتم نگاهت می کردم ... در یک لحظه دیدم تونستی کامل بچرخی و به حالت دمر قرار بگیری ... انگار نه انگار که کار جدیدی کردی و بعد سرت و آوردی بالا و منو دیدی و یک نگاه به دور و بر انداختی زدی به خنده ... من : جیغغغغغغغغ ... عزیزززززززززززززززززززممم بابایی از پشت تلفن می پرسید چی شده و منم با هیجان داشتم می گفتم مبارکت باشه عشقمممممم غلت زدنت مبارککککککککک مامانییییییییییییی ..... از فردا باید حواسم بیشتر و ...
9 شهريور 1391

تولد 100 روزگی

سلام عشقمممممم دو روز پیش یعنی 4 شهریور ماه 91 تولد 100 روزگست بود الهی که مامان قربونت بره جیگرم و 100 ساله بشی ... بابایی برات کیک خرید ... فدای تو بشم که نتونستی از کیکت بخوری .. آخه هنوز دندون نداری ... طاها پسرداییت که 3 سالشه همش می گه عمه هنوز براش دندون نخریدی ؟؟؟؟ ما کیکت و خوردیم ... جات خالی ... بابات گرفت کیک و جلو صورتت تا خرابش کنی اما نکردی ... ...
7 شهريور 1391
1